هریک از شما در وجودتان خورشیدی دارید که طلوع وغروب دارد گرما وانرزی ونور میبخشد ویخ وجود دیگران را ذوب میکند وآنان را به حرکت وتلاش تشویق میکند.
گاهی در گذر زمان این خورشید دچار گرفتگی میشود ویک پدیده نویی از آن متبلور میگردد که نظر همه را بخود متوجه میکندخورشید وجود شما در عرصه حیات انسانی کارستان میکند
تا جایی که جهان طبیعت را متوجه خود میسازد گاهی تابش نور شما در شعاع کلمات مقدس وطیبه ای به کهکشانهای جاودانگی عروج میکندوزندگی وحیات انسانی را به کمال احسن میرساند
.ریزش ها ورویش ها را ساماندهی میکند.واین ها پیش در آمد سخنم بود که من بوضوح این تبلور را در کلام امام خمینی ورهبر فرزانه امان. خورشید کمال در جهان انسانیت مشاهده نمودم خورشیدی که ظلمت وذلت را می زداید واقیانوس پر تلاطم انسانی را از طغیان سرکشی به آرامش فرامیخواند
یکی. پشت خانهمان را تازگی آسفالت کردهاند. ولی از طرفی زدهاند لوله آب را ترکاندهاند و آب شرب به چه زلالی الان چند روزی است که همینجوری برای خودش جاری است. پس از ایجاد یک دریاچه کمعمق پشت دیوارههای جوب، راهش را پیدا کرده و از یک درز توی جوب میریزد و میرود .
آب زلال من را یاد یکی از گزارشهای کامران نجفزاده از پاریس میاندازد که یک بارانی آمده بود و اندازه همین دریاچه کمعمق ما، آب جمع شده بود و اینها کلوزآپ گرفته بودند و هی شرح و تفصیلش میدادند که این اتفاق موجب خشم و درماندگی و شورش و اعتراضات خیابانی مردم پاریس شده است !
راستش آن وقت خیلی از این گزارش حرصم گرفت اما الان نمیدانم چرا مایه قوت قلبم شده !
دوتا. قبلاً گفته بودم که زیر پونز زندگی میکنیم. این تعطیلیه رفته بودیم کوههای پشت خانهمان. کوهِ کوه هم نیست البته. ارتفاعاتی است که شهرداری یک دارودرختی هم توش کاشته و هنوز توسط تهرانیها کشف نشده، به همین دلیل توش پرنده پرنمیزند و بکر است و مناسب برای من که از جاهای خلوت خوشم میآید. این دفعه توش یک چیزی دیدیم که مایه امیدمان به تهران شد. یک جفت خرگوش که احتمالاً زنوشوهر بودند! همیندیگر، توی تهران سربی و ترافیکی ما یک آقا و خانوم خرگوش زندگی میکنند و همینجوری توی کوهها جولان میدهند و حتماً چیزی هم برای خوردن پیدا میکنند که تا حالا زنده ماندهاند. این مایه قوت قلب نیست؟!
گاهی وقتها سکوت فریادمعرفت است گرچه ساکتیم ولی بیادتیم
پرانتزباز(دوستت دارم...پرانتزرانمی بندم
بگذاراین حقیقت تاابدجریان یابد.
بسمه تعالی
زندگی قصه ی مردیخ فروشی است که ازاو پرسیدند؟
فروختی!گفت نخریدندتمام شد
قصه ی تلخ
گنجشک به خداگفت:لانه کوچکی داشتم.آرامگاه خستگیم.سرپناه بی کسیم.طوفان توآنرا از من گرفت مگرکجای دنیای توراگرفته بود؟خداگفت:ماری درراه لانه ات بودبادراگفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه.توازکمین مارپرگشودی.چه بسیاربلاها که به واسطه ی محبتم ازتودورکردم وتوندانسته به دشمنیم برخاستی
دوستت دارم ....
جالب
فقیربه دنبال شادی ثروتمند.ثروتمندبه دنبال آرامش فقیر
کودک به دنبال آزادی بزرگتروبزرگتربه دنبال سادگی کودک
پیربه دنبال قدرت جوان وجوان درپی تجربه سالمند.
آنانکه رفتنه انددرآرزوی بازگشت وآنانکه مانده انددررویای رفتن!
یارب!کدامین پل درکجای دنیاشکسته که هیچکس به مقصدش نمی رسد؟
دوستی
سیل اشکم موج دریاراشکست..همچوطوفان بادبان هاراشکست
گفته بودندکه دوست آرامم میکند.دوست هم امددل ماراشکست...تقدیم به بهترین دوستم